سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عقل دو گونه است : عقل طبیعی و عقل تجربی و هردو سود بخش اند . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

نویسندگان وبلاگ -گروهی
شاهنامه(0)
لینک دلخواه نویسنده

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :78
بازدید دیروز :3
کل بازدید :111010
تعداد کل یاداشته ها : 38
103/9/7
10:8 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
+ه[120]
یه آدم عصبی که همیشه فکر می کنه حق با اونه. خودش بدش از این خصایص میاد اما نمی دونه چرا همیشه اینجوریه. در ضمن من از بی محبتی و بی توجهی متنفرم که این خیلی واسم مشکل سازه، اما خب دیگه بالاخره بچه بدی هم نیستم. اگه خواستین لینک کنین منو به اسم *شهپری زاده زِ باران* لینک کنین. ممنون

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
تیر 1388[6] مرداد 1387[3]
پیوند دوستان
 
یا امیر المومنین روحی فداک پرسه زن بیتوته های خیال فرزانگان امیدوار هواداران بازی عصر پادشاهان ( Kings-Era.ir ) بندیر نهان خانه ی دل TOWER SIAH POOSH آخرین روز دنیا ♥هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب♥ ****شهرستان بجنورد**** سفیر دوستی تنهایی......!!!!!! .: شهر عشق :. تراوشات یک ذهن زیبا پاتوق دوستان رازهای موفقیت زندگی برادران شهید هاشمی S&N 0511 علمدار بصیر سایت حقوقی (قانون ایران) www.LawIran.ir دریا دلان (بسیج فرهنگیان مشهد) نهِ /دی / هشتاد و هشت دل سپرده به...... نوری چایی_بیجار سوادکوهی ریکا عطر حضور مینو دانلود کلام دل عاشقی شاید آن نقطه ی نورانی چشم گرگان بیابان است گل یا پوچ ؟ پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان محمد شادانی آبجی کوچیکه ღ ·▪●۩چار دیواری تنگ و تار&# دهاتی دکتر علی حاجی ستوده قلب خـــــــــــــــــاکی نوجوونی یه دختر تنها شاهد انا مجنون الحسین مهسا خانم آنتی ویروس دو رکعت بندگی مهدیار دات بسیجی پاسبان *حرم دل* شده ام شب همه شب محسن کر مـــــا نـــــــــــــــــــشاه دو روی ماه خدا را ببوس بیوه سیاه محمد امین -●(•▪●۩ دارو دسته ی برو بکس باحال باران ۞ دختر + پسر = جنگ جهانی سوم ۞ تقدیم به آرزوهای سرگردان همیشه دلتنگ از تو می نویسم دریا کویر ● باد صبا ● یادداشت های یک روحانی حدیث نفس روزگار رهایی کسب درآمد از اینترنت بیاتو خلوت من مصطفی نمازیان شاهنامه پرواز با پلاک ها ---مسافر 2008 جنوب--- خودارضایی دوست تو میتونی !! دانلود آهنگ ترانه موزیک سرگرمی عکس کلیپ اس ام اس خاطرات یه دختر زشت بهانه ایرانی تنها yahoo tools یه دوست ... زریبار دانلود ***سیاوش شبرو*** چـــــاوش ( اعتراضی که شاید به گوش برسد ) بی نوا دخترکی تنها افسر جوان جنگ نرم کسی از جنس دریا یوکده- شبکه اجتماعی محبوب داستانک شاعر پروانه ها علی قنبری راشنانی- عشقِ مسی

کاش این دخترک ، سارا ، دختر من بود ...

کاش میشد من با دخترم قدم بزنیم توی شهر ، فارغ از دغدغه ها و شلوغی ها ، همه آدم بزرگ ها را مسخره کنیم و قهقهه بزنیم

کاش میشد من و ..

دستم را کشید

- جونم ؟

نگاهش به ویترین یک مغازه مانده بود

- ازون شوکولاتا خیلی دوست دارم

خندیدم
- ای شیطون ، ... ازینا ؟

- اوهوم ...

- منم از اینا دوست دارم ، الان واسه هردومون می خرم ، خب ؟

خندید
- خب ، ازون قرمزاشا ...

- چشم...

هردو ، فارغ از حس مشترک تلخمان ، شکلات قرمز شیرینمان را می مکیدیم و می رفتیم به یک مقصد نامعلوم. سارا شیرین زبانی می کرد ، انگار یخ های بی اعتمادی و فاصله را همین شکلات ، آب کرده بود

- تازه بابام یک ماشین گنده خوشگل داره ، همش مارو میبره شمال ، دریا ، بازی می کنیم ...

گوش می دادم به صدایش ، و لذتی که می چشیدم ، وصف ناشدنی بود. سارا هم مثل یک شوکولات شیرین ، روحم را تازه کرده بود. ساده ، صادق ، پر از شادی و شور و هیجان ، تازه ، شیرین و دوست داشتنی

- خب .. خب .... که اینطور ، پس یه عالمه بازی هم بلدی ؟

- آآآآآره تازشم ، عروسک بازی ، قایم موشک ، بعدشم امم گرگم به هوا ..

ما دوست شده بودیم. به همین سادگی. سارا یادش رفته بود ، گم کرده ای دارد ، و من هم یادم رفته بود ، گم کرده هایم. چقدر شیرین است وقتی آدم کسی را پیدا می کند که با او ، دردهایش ناچیز می شود و غم هایش فراموش. نفس عمیق می کشیدم و لبخند عمیق تر می زدم و گاهی بیخودی بلند می خندیدم و سارا هم ، بلند ، و مثل من بی دلیل ، می خندید.. خوش بودیم با هم ، قد هردومان انگار یکی شده بود ، او کمی بلند تر ، و من کمی کوتاهتر و سایه هامان هم ، همقد هم ، پشت سرمان ، قدم میزدند و می خندیدند

- ااا. ...مااامااانم ....... مامان .. مامان جووووووووون

دستم را رها کرد ، مثل نسیم ، مثل باد دوید

تا آمدم بفهمم چی شد ، سارا را دیدم در آغوش مادرش !

سفت در آغوش هم ، هر دو گریان و شاد ، هر دو انگار همه دنیا در آغوششان است. مادر ، صورتش سرخ و خیس ، و سارا ، اشک آلود و خندان با نیم نگاهی به من. قدرت تکان خوردن نداشتم انگار حس بد و و خوبی در درونم جوشیدن گرفته بود. او گم کرده اش را یافته بود و شکلات درون دهان من انگار مزه قهوه تلخ ، گرفته بود ...

نمی دانم چرا ، ولی اندازه او از پیدا کردن گم کرده اش خوشحال نبودم

- ایناهاش ، این آقاهه منو پیدا کرد ، تازه برام شکولات و آدامس خرید ، اینم مامانشو گم کرده ها ... مگه نه ؟

صورت مادر سارا ، روبروی من بود. خیس از اشک و نگرانی ،

- آقا یک دنیا ممنونم ازتون ، به خدا داشتم دیونه میشدم ، فقط یه لحظه دستمو ول کرد ، همش تقصیر خودمه ، آقا من مدیون شمام

- خانوم این چه حرفیه ، سارا خیلی باهوشه ، خودش به این طرف اومد ، قدر دخترتونو بدونین ، یه فرشته اس

سارا خندید

- تو هم فرشته ای ، یه فرشته سبیلو ، خودت گفتی ...

هر سه خندیدیم

خنده من تلخ

خنده سارا شیرین

- به هر حال ممنونم ازتون آقا ، محبتتون رو هیچوقت فراموش می کنم ، سارا ، تشکر کردی از عمو ؟

سارا آمد جلو

- می خوام بوست کنم

خم شدم

لبان عنابی غنچه اش ، آرام نشست روی گونه زبرم

دلم نمی خواست بوسه اش تمام شود

سرم همینطور خم بود که صدایش آمد

- تموم شد دیگه

و باز هر دو خندیدیم

نگاهش کردم ، توی چشمش پر بود از اعتماد و دوست داشتن

- نمی خوای من باهات بیام تا تو هم مامانتو پیدا کنی ؟

لبخند زدم

- نه عزیزم ، خودم تنهایی پیداش می کنم ، همین دورو براست

- پیداش کنیا

- خب....

سارا دست مادرش را گرفت

- خدافظ

- آقا بازم ممنونم ازتون ، خدانگهدار

- خواهش می کنم ، خیلی مواظب سارا باشید

- چشم

همینطور قدم به قدم دور شدند ، سارا برایم دست تکان داد ، سرش را برگردانده بود و لبخند می زد

داد زد

- خدافظ عمو سبیلوی بی سبیل

انگار در راه رفتن مادرش بهش گفته بود که این آقاهه که سبیل نداشت که ...

خندیدم
.....
پیچیدم توی کوچه. کوچه ای که بعدش پسکوچه بود. یک لحظه یادم آمد که ای داد بیداد ، آدرسشو نگرفتم که. هراسان دویدم

- سارا .. سار ... ا

کسی نبود ، دویدم. تا انتهای جایی که دیده بودمش

- سارااااااااا

نبود ، نه او ، نه مادرش ، نه سایه شان....

رسیدم به پسکوچه. بغضم آرام و ساکت شکست. حلقه های دود سیگار ، اشک هایم را می برد به آسمان. سارا مادرش را پیدا کرده بود. و من ، گم کرده ای به تمامی گم کرده هایم افزوده بودم. گم کرده ای که برایم ، عزیزتر شده بود از تمامی شان....

پس کوچه های بی خوابی من ، انتهایی ندارد. باید همینطور قدم بزنم در تمامیشان. خو گرفته ام به ، با خاطرات خوش بودن. گم کرده های من ، هیچ نشانه ای ندارند. حتی گربه سیاه و آقای آدامس فروش هم ، نزدیکشان نیست. من گم کرده هایم را توی همین کوچه پسکوچه های تنگ و تاریک گم کرده ام. کوچه پس کوچه هایی که همه شان به هم راه دارند و ، هیچوقت ، تمام نمی شوند. کوچه پس کوچه هایی که وقتی به بن بستش برسی ، خودت هم می شوی ، جزو گم شده ها ...


  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ سلام. کلی دلم از دنیا گرفته.